...<<یک عدد ساده ی احمق>>...
شنیدی که میگن اگه خر هم یبار بیوفته تو چاله دفعه بعد از راهی میره که دیگه این اتفاق براش نیوفته،خیلی صادقانه باید بگم من از اون خرم خرترم...اگه هزاربارم بیوفتم تو چاله بازم از همون راهی میرم که پره چاله چولست:(
شاید با خودتون بپرسین چرا؟ مگه کم عقلی یا... یا ای وجود نداره.خلاصه اش این میشه که من یه آدم ساده ی احمق و البته بشدت زود باورم.طوری که احمقانه ترین دروغ هارو باور میکنم اونقدری زود اعتماد میکنم که اگه ماجرای اعتماد کردن هامو بهتون بگم روده پر میشید ازخنده.به خاطر همین خصلت هام اغلب تو جمع های دوستانه اذیت میشم.هرکسی باهر حرفی خیلی راحت میتونه سرکارم بزاره و یه دل سیر بخنده.حتی کسایی که دوستشون دارم هم مسخرم میکنن یا بقول معروف دنبال نخود سیاه میفرستادنم.تا همین چندی پیش فکر میکردم هیچ نسخه ای از من در هیچ کجای این کره خاکی وجود نداره ولی با وارد شدن به سن جوانی وتجربه حظور دریک اجتماع بزرگتر از خانواده(جامعه)به این درک رسیدم که تنها نیستم.شاید این مشکل فقط مال من نیست ودیگرانی هم هستن که از این موضوع عذاب میکشن ولی خب مصلمنا هر چاهی راهی هم داره.خب الان سوال اینه! راهش چی میتونه باشه؟بنظر من تنها راهش کنترل خصلت های آزاردهندست.خصلت هایی که اگه در حد خود ومعمول باشن خیلی هم میان اکثریت محبوبند.البته این نظر منه...تنها کاری که باید میکردم این بود که از خودم میپرسیدم عایا من بعلاوه دیگران با خودمم مهربونم ؟؟به خودم اعتماد دارم؟؟؟بیشترکه فکر کردم .فهمیدم که ای خیال باطل این ساختمون از پایه سسته.من همه این رفتارای به ظاهرخوب رو فقط و فقط با دیگران داشتم.این ناعادلانست من اگه خودمو دوست نداشته باشم کسی رو هم نموتونم واقعی دوستش ذاشته باشم من اگه به خودم مهربونی نکنم نباید انتظار اینو اشته باشم که آدمای دیگه باهام مهربونی کنن.واز همه مهم تر باید متوجه شدم همه لیاقت مهربونی واعتماد کردن ندارن .اگه به این موضاعات به ظاهر کوچیک ولی خیلی مهم بیشتر توجه کنیم شاید بتونیم خوشحال تر زندگی کنیم
جملات پایانی:
نمیدونم اگه نوشتن بلد نبودم باید غر هامو...ناراحتی هامو...دلتنگی هامو...گریه هامو...فریاد های غرق سکوتمو... چطوری خالی میکردم...
نوشته شده توسط:یک من داغون...(زهرا بانو)